آن روز صبح به موقع رسیدم. طبق معمولی سر جایم نشستم که ناگهان استاد تشریف آوردند و گفتند می خواهند امتحان تایپ بگیرند. پرسیدنددوست داریم بمانیم یا تنها امتحان دهیم؟ که تصمیم بر رفتن شد. همگی پشت در کلاس منتظر بودیم تا استاد دو نفر دو نفر صدایمان بزنند برای امتحان. از آنجایی که این فامیلی با لام شروع شونده همیشه کار دستم داده و مرا به آخر لیست های فارسی زبان فرستاده، می دانستم حالا حالا ها نوبتم نمیشود. با اینکه تا حد زیادی با تایپ ده انگشتی آشنا بودم و اولین بار نبود که امتحانش را می دادم و ترم پیش هم با استاد دهکردی عزیز، کاربرد رایانه گذرانده بودم، اما استرس داشتم . پس با دوستم به کلاسی رفتیم و ضمن حرف زدن تایپ تمرین کردیم! اینها همه اما فایده ای نداشت. بالاخره که نوبتم شد استاد فرمودند لازم نیست امتحان بدهی اما ثانیه ای بعد نظرشان عوض شد و گفتند بیا یک امتحان فرمالیته ازت بگیرم. ما رفتیم و اخرین نفر امتحان دادیم اما چشمتان روز بد نبیند.. این شرایط را مسلمان نشنود، کافر نبیند! همینکه کنار استاد نشستم و دستانم را روی کیبورد به حالت آماده باش قرار دادم، استرسم بالاگرفت. دستانم خیلی می لرزیدند و البته به معنای واقعی کلمه امتحانم را خراب کردم . هم از استرس و خراب شدن امتحان و نمره ام ناراحت شده بودم و بیشتر از آن از اینکه حس کردم استاد را ناامید کرده ام متاسف بودم. : ( امیدوارم بر من ببخشایند چرا که بلد بودم اما.. .